منه . از او. از وی: زن پیر رفت و می آورد و جام از آن جام فرهاد شد شادکام. فردوسی. آن که برهم زن جمعیت ما شد یارب تو پریشانتر از آن زلف پریشانش کن. ؟ و رجوع به آن شود.
مِنْه ُ. از او. از وی: زن پیر رفت و می آورد و جام از آن جام فرهاد شد شادکام. فردوسی. آن که برهم زن جمعیت ما شد یارب تو پریشانتر از آن زلف پریشانش کن. ؟ و رجوع به آن شود.
از چیز معهود یا مذکور از مشارالیه، از آن جهت بدان سبب: از آن گریستم که... . (بیهقی)، از آن مردی است که در شهر چین میان چند تن خیق در میدان فرزند من قابض را بکشت و بیامد و ریش من بگرفت) (سمک عیار)، از آن جمله از جمله: و وی (ما الشعیر) آن چیزی است که بیست و چهار گونه بیماری معروف را سود دارد از آن... ذات الجنب و حمی مطبقه) (نوروز نامه)
از چیز معهود یا مذکور از مشارالیه، از آن جهت بدان سبب: از آن گریستم که... . (بیهقی)، از آن مردی است که در شهر چین میان چند تن خیق در میدان فرزند من قابض را بکشت و بیامد و ریش من بگرفت) (سمک عیار)، از آن جمله از جمله: و وی (ما الشعیر) آن چیزی است که بیست و چهار گونه بیماری معروف را سود دارد از آن... ذات الجنب و حمی مطبقه) (نوروز نامه)
زیرا، ازیرا، از این راه، از این رو، از این جهت، ایرا، برای مثال تنم خمیده چو ذال است از آن کجا زلفت / به دال ماند و خالت چو نقطه بر سر ذال (امیرمعزی - لغتنامه - از آن کجا)
زیرا، ازیرا، از این راه، از این رو، از این جهت، ایرا، برای مِثال تنم خمیده چو ذال است از آن کجا زلفت / به دال ماند و خالت چو نقطه بر سر ذال (امیرمعزی - لغتنامه - از آن کجا)
ملک . مال : ازآن تو یا من یا اوست. منزلیست اندر وی خرگاه هاست ازآن خلخیان. (حدود العالم). و اندر نصیبین دیرهاست ازآن ترساآن. (حدود العالم). و غلامی ترک ازآن پسرش بسرای امیر آورده بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 122). بفرمای (حصیری) خازنان را که با تواند تا ببرند و تسلیم کنند ازآن خان و ولیعهد و خاتونان و مادران دو ودیعت و از آن عمان و خویشاوندان و حشم. (تاریخ بیهقی ص 212). و صد شتر ازآن عبدالمطلب برده بودند به سوی ابرهه. (مجمل التواریخ والقصص). و هر مالی که جمعکرده ام ازآن بندگان ملک است. (قصص الأنبیاء ص 88). آن قاطر لگدزن بابا ازآن من وآن گربۀ میوکن بابا ازآن تو. وحشی. رجوع بهمین لغت نامه ذیل ((آن)) شود.
ملک ِ. مال ِ: ازآن تو یا من یا اوست. منزلیست اندر وی خرگاه هاست ازآن خلخیان. (حدود العالم). و اندر نصیبین دیرهاست ازآن ترساآن. (حدود العالم). و غلامی ترک ازآن پسرش بسرای امیر آورده بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 122). بفرمای (حصیری) خازنان را که با تواند تا ببرند و تسلیم کنند ازآن خان و ولیعهد و خاتونان و مادران دو ودیعت و از آن عمان و خویشاوندان و حشم. (تاریخ بیهقی ص 212). و صد شتر ازآن عبدالمطلب بُرده بودند به سوی ابرهه. (مجمل التواریخ والقصص). و هر مالی که جمعکرده ام ازآن بندگان ملک است. (قصص الأنبیاء ص 88). آن قاطر لگدزن بابا ازآن من وآن گربۀ میوکن بابا ازآن تو. وحشی. رجوع بهمین لغت نامه ذیل ((آن)) شود.
از آن قبیل: باز اعمال خیر و ساختن توشۀ آخرت از علت گناه از آنگونه شفا میدهد. (کلیله و دمنه) ، بچشم. بدیدۀ: کنون از ره بیگناهان بما نگه کن بر آئین شاهان بما. فردوسی
از آن قبیل: باز اعمال خیر و ساختن توشۀ آخرت از علت گناه از آنگونه شفا میدهد. (کلیله و دمنه) ، بچشم. بدیدۀ: کنون از ره بیگناهان بما نگه کن بر آئین شاهان بما. فردوسی
بدان سبب. بدان جهت. بعلت آنکه: با قاضی شیراز هم بد بود از آنچه باری چند، امیر محمود گفته بود که قاضی را وزارت شاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 407). و رجوع به زانچه شود
بدان سبب. بدان جهت. بعلت آنکه: با قاضی شیراز هم بد بود از آنچه باری چند، امیر محمود گفته بود که قاضی را وزارت شاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 407). و رجوع به زانچه شود
از ریشه از پایه از اساس از اصل، اص هیچ: (همی دید کش فر و برز شهی است و لیکن ندانستش ازبن که کیست) (اسدی) یا ازبک دندان. از بن گوش بطوع و رغبت بجد. یا ازبک گوش. کمال اطاعت و بندگی و خدمتکاری از ته دل و مکنون خاطر از بن دندان
از ریشه از پایه از اساس از اصل، اص هیچ: (همی دید کش فر و برز شهی است و لیکن ندانستش ازبن که کیست) (اسدی) یا ازبک دندان. از بن گوش بطوع و رغبت بجد. یا ازبک گوش. کمال اطاعت و بندگی و خدمتکاری از ته دل و مکنون خاطر از بن دندان
از آن سوی از آن طرف: (هم آنگاه خسرو از آن روی کوه پدید آمد از راه دور از گروه) (فردوسی)، از آن جهت بدان سبب چون زیرا بعلت آنکه: (من پاسخی بدو ندادم از آن رو که اورا دوست خود میدانستم و این کار را در دوستی سزاوار نمیدیدم)
از آن سوی از آن طرف: (هم آنگاه خسرو از آن روی کوه پدید آمد از راه دور از گروه) (فردوسی)، از آن جهت بدان سبب چون زیرا بعلت آنکه: (من پاسخی بدو ندادم از آن رو که اورا دوست خود میدانستم و این کار را در دوستی سزاوار نمیدیدم)